🖐دست‌های پشت پرده🖐
(قسمت چهارم)

بهش اخم کردم و گفتم: خجالت بکش. کارات گاهی وقتا رو اعصابه😤 می دونی من بدم میاد از مسخره کردناااا بعد تو هِی مسخره کن😒 باشه❓😐

زد زیر خنده و گفت: ببین خودت گفتی مسخره کناااا😁
نیم خیز شدم و یه پَسِ گردنی بهش زدم و نشستم و گفتم: ادامه بدم⁉️🙂

ماهان: آره بابا بگو...😌 بعد یه عمر دو تا کتاب خونده حالا مدام بزنش تو سر ماااا😜 انگار می خواد قصه‌ی هزار و یک شب رو بگه🙄

و دوباره زد زیر خنده😂
 دست از اذیت کردن و شیطنت هاش برنمی داشت؛ همیشه بخاطر این کاراش آدمو تابلو می‌کرد،😉 از نیم رخ نگاهی بهش کردم و خواستم ادامه بدم که گفت: وای چقدر نیم رخ بهت میاد.😂

اگر ادامه حرفم رو نمی‌زدم دست بردار نبود و همینجور می‌خواست خوشمزه بازی در بیاره؛ بخاطر همین بهش اخمی کردم و ادامه دادم:
علت اینکه گفتم از زمان پهلوی‌ها بوده، نه بخاطر پهلوی بودن دوره. 😶
بخاطر اینه که اصلاً ایرانیا تا اون زمان این مسئله براشون مهم نبوده. بلکه علم و تحقیق و... براشون اهمیت داشته و متاسفانه از زمان همین پهلوی‌ها و قاجار دوباره دوران رکود و انحطاطِ تمدن توی ایران شکل می گیره. ایران رو تبدیل به یک مستعمره و مصرف کننده صِرف می کنن. اعتماد به نفس ایرانیا رو پایین میارن، به حدی که حتی الان نشونه هاش هنوز هم هست.😐

ماهان: مثلاً چه نشونه ای⁉️🤔
من: نمونه‌اش، خود تو یا حتی خود منِ چند وقت پیش.😞
ماهان: من⁉️😳
من: آره، ازین لباسایی که تنت هست کدوماش جنس ایرانیه⁉️
یه نگاه به خودش کرد و گفت: هیچ کدوم. آخه جنس ایرانی بدرد نمی خوره، جنس خوب تولید کنن ما هم می‌خریم. 😕
من: دیدی⁉️ این یه نمونه از خود کم باوری هست که میگم.😐 ایرانیا از همون زمان بود که دیگه باورشون رو نسبت به خودشون از دست دادن و شدن اینی که الان تو تفکر تو هست. تو فکر من بود.😒