یک چهارشنبه و ده داستان! 😳
(قسمت هشتم)
#داستان
شایان با تعجب گفت: «یعنی کلاً...» 😳
انگشت اشارهام را به نشانه سکوت، جلوی بینیام گرفتم و گفتم: «قرار شد ربع ساعت سکوت کنی!»
در همین لحظه سفارش شایان خان هم رسید: دو تا لیوان بزرگ معجون!
به قیمتش که فکر کردم، نطقم کور شد! 😶
شایان گفت: «میخوای تو فعلاً سکوت نکن. خودم میکنم! تو ادامه بده.»
و مشغول خوردن معجون شد. 😋
نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم: «حالا بریم سراغ تولد زرتشت.
در مورد زمان زندگی زرتشت، هیچ نظر قطعیای وجود نداره. حتی دقیقاً مشخص نیست در کدوم قرن یا حتی کدوم هزاره بوده! (۲) حالا این که چه جوری روزش رو مشخص کردن، جالبه! 🤔
البته طبق سنت زرتشتیها، ششم فروردین به نام سالروز تولد زرتشت معروف شده. ولی این که کی و چه جوری ربطش داده به چهارشنبه آخر سال، دیگه نمیدونم‼️
و اما اجداد زرتشتیمون و بزرگداشت آتش!
احیاناً اجداد زرتشتیمون وسط کوچه و خیابون آتیش روشن میکردن و از روی اون میپریدن و میگفتن: «زردی من از تو، سرخی تو از من»؟ 🔥😳
این میشه بزرگداشت یا توهین به آتیش⁉️»
شایان همان طور که داشت مقداری از معجون را قورت میداد، گفت: «خب یه دفعه بگو چهارشنبه سوری از زیر بُتّه دراومده دیگه!» 😐
زدم روی صفحه ساعتش و گفتم: «ربع ساعت سکوت! 🤐
از رسمهای ایران باستان و آیین زرتشت، چیزی به نام چهارشنبه سوری گزارش نشده؛ حتی یک سند هم در این مورد وجود نداره.
ولی جشنی به نام سوری در روزهای آخر سال داشتند که یک مراسم مذهبی بوده و همون طور که گفتی، برای روان درگذشتگان آتیش روشن میکردن (۳). اما روی پشت بومها؛ نه وسط خیابون. 🔥
حالا جنابعالی واقعاً توی چهارشنبه سوری داری به سنت ایران باستان و اجداد زرتشتی عمل میکنی⁉️
یعنی آتیش روشن میکنی که روحهای امواتت خونهتونو پیدا کنن؟! 🤔
احتمالاً ترقه رو هم بعدها خودمون اضافه کردیم که اگر چشم امواتمون ضعیف بود، گوششون صدای انفجار رو بشنَوه و خونه رو پیدا کنه!» 💥😉
پرید وسط حرفم و گفت: «نه، اون یه پروژه دیگه هست. اونو موقع احضار روح انجام میدیم!» 😜
و زد زیر خنده...
📚 منابع:
۲- گاتها، موبد فیروز آذرگشسب، ص ۲؛ مراسم مذهبی و آداب زرتشتیان، موبد اردشیر آذرگشسب، ص ۱۶
۳- دانشنامه مزدیسنا، جهانگیر اوشیدری، ص ۳۳۳
ادامه دارد...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.