(قسمت پانزدهم [آخر])
#داستان

چشمم به دانشجوها بود که چه می‌گویند❗️
دانشجو: حتما گفته مهندسه یا پزشک یا یه چیزی مثل این🤔
دانشجو: بنظر من گفته استاد دانشگاه است یا یه شغل حساس علمی داره🙄
نیش خندی زدم 😏 و گفتم:
هیچ کدوم از اینها را نمی‌گوید، می‌گوید:
من به ایران برمیگردم و پادشاه خواهم شد❗️یک چنین عبارتی بکار می‌برد. دقیق خاطرم نیست.🙄 می‌توانید در فضای مجازی مصاحبه را ببینید.
بعد می‌پرسند همسرتون سرکار می رفت⁉️ میگه آره ولی دیگه اون هم سرکار نمی رود.😐

روی صندلی جابجا شدم و از پنجره کلاس، بیرون را نگاه کردم و دوباره بعد از چند ثانیه سکوت، رو کردم به دانشجوها و گفتم:
خب یک چنین شخصی که انقدر از اموال ایران برده که 41 سال است در اروپا دارد بیکار می‌گردد، خوش می‌گذراند و فقط منتظر است که به ایران برگردد و پادشاهی کند❗️آیا برای من و شما دل می‌سوزاند⁉️
اما گروه دیگری که از ایران دم می‌زنند منافقین هستند که از اردوگاه اشرف هستند. این افراد اگر واقعا دلشان برای ایران و ایرانی می‌سوخت، در 8 سال جنگ ایران و عراق با صدام و حزب بعث همدست نمی‌شدند. 😏

بنابراین، این افرادی که الان دارند آب به آسیاب ایران باستان می‌ریزند و از آن دم می‌زنند و آن را در مقابل اسلام قرار می‌دهند، نه دلشان برای ایران سوخته است و نه برای ایرانی. صرفا بدنبال منافع خودشان هستند. می‌خواهند آب را گل آلود کرده و از آن ماهی بگیرند. 😐
و نکته آخر اینکه ایران باستان مجهول‌تر از آن چیزی است که در فضای مجازی مطرح می‌کنند.
دانشجو: چطور استاد⁉️
- به عنوان مثال همین مطالبی را که از کوروش بیان می‌کنند که کوروش فلان حرف را زد، فلان کار را کرد، تمام این موارد براساس کدام منابع و کتاب و کتیبه هست⁉️

تا حالا به این فکر کردید⁉️ چرا هیچکدام از این دست نقل قول و مطالب‌ها منبع ندارد⁉️ اگر دارد بعد از بررسی متوجه می‌شوید که اصلا یا چنین منبعی نیست و یا اگر هست، این مطلب در آن نیست. 😐
زمزمه دانشجوها مبنی بر تأیید صحبت‌هایم بلند شد.
پشت میز نشستم و چند لحظه با سکوتم اجازه دادم تا مطالب برای دانشجوها هضم شود. لیوان آب روی میز را برداشتم کمی آب نوشیدم و بعد از سکوت دانشجویان درس آن روز را شروع کردم.😌

پایان