(قسمت‌ سوم)
#داستان

یک ربع به انتهای ساعت کلاسی باقی مانده بود و تقریباً درس هم تمام شده بود.🕙
چون کنجکاو شده بودم که بدانم بحث دانشجوها که به تاریخ هم مربوط می‌شود چیست، رو کردم به دانشجویان و گفتم:
خب درس امروز تقریباً تمام هست، اما چون می‌دانم الان بخاطر بحثی که قبل از کلاس داشتید، هنوز حواس‌ها کاملاً جمع نیست و می‌خواهید به پاسخ‌هایتان برسید، ادامه درس را برای جلسه آینده می‌گذارم و می‌خواهم که الان یک نفر بلند شود و بگوید ماجرای بحث قبل از کلاس چه چیزی بوده است⁉️

دانشجویان کف زدند و همهمه‌ای در کلاس ایجاد شد. چند نفر با هم شروع کردند به بیان مسأله و حرف زدن، با ماژیک چند ضربه روی میز زدم و گفتم:
یک نفر بگوید❗️همه با هم صحبت می‌کنید؛ من که متوجه نمی‌شوم❗️یک نفر بگوید اصل ماجرا چیست⁉️
یکی از دانشجویان سریع از جایش بلند شد و گفت: استاد بحث بر سرِ رابطه جشن‌های 2500 ساله با کوروش کبیر است.🙂
دستم را زیر چانه‌ام گذاشتم و گفتم: عجب پس این همه همهمه برای این بود⁉️
خیلی خب من یک تکلیف 4 نمره‌ای می‌گذارم. هر کسی بتواند هفته آینده یک تحقیق جامع حول این مبحث به من ارائه کند 4 نمره به پایان‌ترم او اضافه خواهم کرد. فقط باید مستند باشد از اینترنت و سایت بدون ارجاع نباشد.😌
صدای دانشجویان بلند شد و همه با هم «اَ» کشداری گفتند.😩

اما من خونسردانه کلاس را تمام کردم و به اتاق آموزش رفتم. دکتر احمدی تا من را دید گفت:
چی شد دکتر⁉️ فکر می‌کردم صدای دعوای دانشجوها تا کلاس من هم بیاید اما خبری نشد❗️🙄
لبخند پیروزمندانه‌ای زدم و دفتر کلاسی را در قفسه قراردادم و گفتم:
دکتر اینا یک ترفند است که گفتن ندارد.😉
یک هفته گذشت و منتظر بودم تا نتیجه تحقیقات دانشجوها را ببینم.📖 وارد کلاس شدم و منتظر بودم که بدانم کدام یک از دانشجوها در مورد مبحث 7 آبان و ارتباطش با جشن های 2500 تحقیق کرده است⁉️
 بعد از حضور و غیاب، رو کردم به دانشجویان و گفتم:
«خب چه کسی در مورد جشن 2500 ساله و رابطه اش با کوروش تحقیق کرده است⁉️»