🖐دست‌های پشت پرده🖐
(قسمت پنجم)

جالب بود ماهان سکوت کرده بود و به حرف هام گوش می‌کرد، من هم ادامه دادم و گفتم: فکر می‌کنی واقعاً اینایی که به نظرت خارجی هستن و پوشیدی همش خارجیه⁉️
سینه صاف کرد و بادی تو گلو انداخت و گفت: آره همش جنس خارجیه.😌
گفتم: دِ نیست دیگه،😐 به طور حتم نمیگم، اما همین قدر بِدون که برخی از شرکت‌های ایرانی برای فروش رفتنِ محصولاتشون مارک خارجی می زنن روی جنساشون😶
ماهان: اینا رو وِل کن. بگو ایران باستان چی شد❓ بحث رو عوض کردی هااا😉

گفتم: اتفاقاً اینا هم خیلی بی ربط نیست.😊
ماهان: ربطش چیه⁉️🤔
من: اینکه، همین‌هایی که دم از ایران باستان و نژاد میزنن پس چرا به جنس ایرانی اعتماد ندارن⁉️چرا میرن جنس خارجی می خرن❓ کدوم نژاد❓ کدوم تعصب نژادی و ایرانی❓ همش شعارِ😏. حتی خودم، اون موقع که دم از نژاد آریایی می‌زدم یک تکه از لباسام پیدا نمی‌شد که مارک ایرانی داشته باشه، نشستم فکر کردم دیدم من چه ایرانی‌ای هستم که اینجوری عمل می‌کنم ❓😒 فهمیدم که یه جای کار می لنگهِ.🤔

ماهان چشمهاش رو ریز کرد و به من نگاه کرد و با یک دستش زیر چانه‌اش را گرفت و گفت: کجای کار می لنگه⁉️😵

می دونستم اگر بهش اجازه بدم باز شیطنتش گُل می کنه منم به روی خودم نیاوردم و گفتم:
یه بررسی کردم و فهمیدم این دو تا جریان به هم یه ارتباطاتی دارن، اینکه از یک طرف، ما ایران باستان رو بُلد کنیم و از طرف دیگه به جنس ایرانی و به علم ایرانی بی اعتماد باشیم❗️ چرا⁉️ این تبلیغات یه چیزی شبیه به تیغ دو لبه است یکی به نعل میزنه و یکی به میخ ❗️❗️😏
ماهان: گَهی زین به پشت و گهی پشت به زین ...😁
با اخم نگاهش کردم و گفتم: الان این که گفتی، این وسط چه ربطی داشت⁉️