🖐دست های پشت پرده 🖐
(قسمت هفتم)
#داستان
دستش را روی پیشانی من گذاشت و گفت: بذار ببینم تب نداری؟🙄
دستش را کنار زدم و به شوخی گفتم: خیر، جناب ماهان، این شمایی که باید یه آزمایش بدی، تا معلوم بشه از چه داروی خواب آوری برات استفاده کردن که بیدار نشدی تا الان 😐
ببین نمونهاش رو که نشونت دادم، همین خودت یکی ازین آدمای فریب خورده و خود باختهای هستی که به کالای ایرانی یه ذره اعتماد نداری😕 تعصب نداری. 😐دروغ میگم❓اشتباه میکنم⁉️
ماهان: این حرفتو قبول دارم. تا حالا به این فکر نکرده بودم که این منی که این همه در مورد نژاد ایرانی میگم و بهش افتخار می کنم چرا یه ذره روی کالای ایرانی و سایر مسائل مربوط به مملکت خودم تعصب ندارم⁉️ تا توی ماهواره یه عده یه چیزی میگن منم دو دستی میگیرم و بدون اینکه به جوانبش فکر کنم کاری که اونا خواستن رو انجام میدم.
تعجب کرده بودم😳 نکنه باز ماهان داره دستم میندازه!!🤔 بهش نگاه میکردم و منتظر بودم تا اَدا در بیاره اما دیدم نه، واقعاً تو نگاهش شیطنت نیست و انگار یه کم تونستم قانعش کنم.
بخاطر همین ادامه دادم و گفتم:
این فقط شامل منو تو نیست خیلی از جوونا مثل ما اینجوری فکر می کنن و فریب این تبلیغات رو خوردن.
یه دفعه انگار برق گرفتهها پرید و گفت: آقا این قدر بحث رو عوض نکن کوروش چی شد⁉️
متعجب نگاهش کردم و گفتم: معلومه تو چته⁉️ جدی و شوخیت معلوم نیست😂
ادامه دادم و گفتم: خب کجای بحث بودیم که به اینجا رسیدیم⁉️
ماهان: اینجا بودیم که پهلویها دست نشانده غرب و صهیونیسم اومد روی کار، جشن 2500 ساله گرفتن تا مردم رو به سمت باستانگرایی بکشونن و ایران باستان رو بُلد کنن و بشه اینی که الان هست😐
تعجب کردم فکر نمیکردم با این همه شیطنتی که میکنه و وسط حرف من میپرید الآن همشو یادش مونده باشه و حواسش جمع بوده باشه😳
گفتم: عالیه فکر نمیکردم انقدر حواست جمع بوده باشه😅