🕊 همای رحمت 🕊
(قسمت سی و یکم)
#داستان

به ذهنم رسید که به همراه حاج آقا به یکی از بیمارستان‌ها برویم و به کادر درمان گل هدیه بدهیم. حاج آقا هم استقبال کرد. 😊 در ایام رمضان و یکی دو هفته اولش روزهای آرامی‌تری را می‌گذراندیم، تا اینکه سفرهای شمال و جشن‌های عروسی و خرید و دورهمی‌ها دوباره شروع شد. 😢 دوباره موج شدیدتری از سری اول، شیوع این بیماری در کشور رواج یافت.😷
 روزانه نزدیک به دویست تا سیصد نفر فوتی و کرونایی بود که از تلوزیون اعلام می‌کردند. در یکی از شهرها فقط در یک عروسی حدود سیصد نفر کرونا گرفته بودند. پدر و مادر عروس و داماد به سبب بیماری کرونا فوت شده بودند و وضعیت عروس و داماد نیز وخیم بود. 😔

آیا در این شرایط گرفتن عروسی واجب بود⁉️ می‌توانستید با یک جشن کوچک، یک زندگی خوب برای آینده خود رقم بزنید. پدر و مادرتان فوت کردند و خودتان هم در شرایط بدی باشید و آینده‌ای که خاطرات تلخ به همراه دارد. 😔
بگذریم سرزنش کردنشان فایده ندارد و فقط می‌توانم برایشان دعا کنم تا هر چه زودتر بهبود پیدا کنند.😇
اما چرا مردم رعایت نمی‌کنند⁉️ تازه داشت خیالمان راحت میشد! حداقل پروتکل‌ها را رعایت می‌کردید❗️ دوباره کار تولید ماسک و لباس‌های بیمارستانی زیاد شد. برای ما که بد نبود. کارمان دوباره رونق گرفت و فروش و تولید هم زیاد شد؛ اما دوست نداشتم هموطن من مریض باشد و هر روز آمارهایی از مرگ آنها به گوش ما برسد.😢

کم کم به ماه محرم نزدیک می‌شدیم. موج شبهات مثل موج کرونا در فضای مجازی در حال گسترش بود. خسته از کار به خانه برگشتم و گوشی را در دست گرفتم تا ببینم اوضاع چطور است. اینستا و توییتر و هر فضایی رو که چک می‌کردم کمپین‌های نه به عزاداری امام حسین (ع) را می‌دیدم و از آن طرف هم یک عده به دنبال پاسخ به شبهات و حرف‌های این گروه‌ها.😐