🕊 همای رحمت 🕊
(قسمت سی و هفتم)
#داستان

داشتم به افرادی که در صف نانوایی بودند نگاه می‌کردم که چشمم به یک پسره افتاد سینه‌اش را بیرون داده بود و ماسک هم نزده بود و با گوشی خودش سرگرم بود.📱
یکدفعه انگار مطلبی دیده بود و توی جو چیزی که خوانده بود با صدای بلند گفت:
*یعنی چی دهه محرم⁉️ آخه عرب پرستی تا کی⁉️ حالا که دیگه کرونا هم هست و هیئت و دهه گرفتن چه صیغه‌ایه⁉️
بین جمعیتی که تو صف بودند همهمه شد و مردم هر کسی چیزی می‌گفت. یکی طرفداری می‌کرد و یکی ایراد می‌گرفت و ناراحت شده بود.😠

من بعد از اینکه سعی کردم همه را ساکت کنم گفتم: برادرِ من، شما هیئت تشریف بیاری کرونا می‌گیری؟! اما الان بدون ماسک اینجا و بدون رعایت فاصله کرونا نمی‌گیری⁉️
همه شروع کردند به خندیدن و ایول گفتن.
پسره که دید خیلی ضایع شده گفت: نه دیگه نشد، سینه و بازو رو ببین💪
اشاره کرد به قفسه سینه‌اش و بازوهاشو بالا آورد و ادامه داد: تبر نمیزنه اونوقت یه ویروس کوچیک می‌خواد منو از پا در بیاره⁉️
گفتم: خب پس اگر این بر و بازو رو تبر نمی‌زنه و کرونا بهش کارساز نیست پس توی هیئت هم بهش کارساز نیست نگران چی هستی⁉️ البته داداشِ من، احتیاط شرط عقل هست. شما ماسک رو بزن.😷 فرعون با اون فرعون بودنش یه پشه از پا درآوردش.😉

همه شروع به دست زدن کردند. پسره که دید اوضاع به نفعش نیست از صف خارج شد و به سمت ماشینش رفت.🚶 من که نوبتم شده بود سریع کارت را کشیدم و نان را گرفتم و رفتم به سمت پسره به شانه‌اش زدم و گفتم:
داداشم بدون نون نرو بفرما این نون شما، اما ماسک بزن برای سلامتی خودته.😷
در حالی که انگار شرمنده شده بود دستی به شانه‌ام زد و به حالت لوتی‌ها گفت:
با وجود اینکه این قد و هیکل ریزه میزه رو داری، زبونت حسابی درازه،😏 مارو با خاک یکسان کردی. اما مرامت رو عشقه؛ دستت بی‌بلا میرم یه جا دیگه نون می‌گیرم.🥖
گفتم: این صبحانه مهمون من، نوش جان. ماسک فراموش نشه😷