🕊 همای رحمت 🕊
(قسمت چهل و سوم)
#داستان
الحق که مردم هم خودشان با چه ادب و شعوری این نکته را رعایت میکردند و ما را برای نظم بیشتر همراهی میکردند. 👌 همه خودشان با ماسک و دستکش آمده بودند و نیازی نبود که تذکر بدهیم. از اینکه مردم به من ثابت کردند که امام حسین (ع) را با عشق میخواهند نه بخاطر پلو و نذری خیلی خوشحال بودم و نمیدانستم با چه شوقی به آنها خدمت کنم.😢
چه شبی بود؟! پر از معنویت و سادگی و آرامش، دلم نمیخواست جلسه تمام شود؛ اما دستور داده بودند که بیشتر از دو ساعت نباشد. بعد از اتمام جلسه فرشها را جمع کردیم و صندلیها را دوباره ضدعفونی زدیم و همه جا را مرتب کردیم برای فردا شب. 🙂 به خانه که رفتم انگار خسته نبودم تمام خستگی با دیدن آن جمعیت از تنم بیرون رفته بود با دیدن اشکهای مردم و آن همه پاکی که در وجودشان موج میزد. 😍 خدایا شکرت
فردای آن روز دوباره کارها طبق روال انجام میشد. بازاریابی و تولید و توزیع. اما آمار کرونا که بالا رفته بود خیلی ناراحت کننده بود. شب دوم هم مثل شب گذشته پر شور و با نظم، وقتی تصاویر مردم در مکانهایی مثل بانک و پاساژ و بازار میدیدم که خیلیها ماسک نزدن و آمار کروناییهای عروسیها و سفرهای بی رویه را میدیدم و این نظم و زیبایی که از مردم حسین (ع) دوست میدیدم و اینکه امام حسین (ع) در هر صورت درس زندگی است حتی در این وضع
کرونا برایم لذت بخش بود. 😊
شبهای محرم میگذشت و هر شب باشکوهتر از شبهای گذشته تا اینکه صبح روز ششم محرم حاجی گفت:
از امروز کار تعطیل هست. نذری پزون داریم.
-حاجی توی این وضعیت کرونا⁉️ خطر نداره⁉️😳
حاج آقا: امسال نذرهامون فرق داره
گونیهای پیاز و سیب زمینی و برنج و لپه را از انباری آورد و توی سالن گذاشت. بسته های روغن و تعداد زیادی کیسههای پلاستیکی هم توی سالن بود.🤔