قهرمان 💪 (قسمت پانزدهم)
#داستان

گفتم: «توی این موارد آخری که گفتم، معمولاً به مردم خبر هم نمی‌دادن که آب توی دلشون تکون نخوره... یا اگر هم می‌خواستن بگن، صبر می‌کردن تا کار تموم بشه؛ بعد به مردم می‌گفتن.» 💐

اردشیر گفت: «حاجی، جدی جدی کوروش این قدر باحال بوده؟!» 😳

دیگر وقتش بود...
گفتم: «اردشیر خان، می‌دونستی از این کوروشی که من دارم براتون میگم، ما یه دونه نداشتیم؟...»

رامین گفت: «آره کوروش اول و دوم و سوم داشتیم. این کوروش کبیر، نمی‌دونم اولیش بوده یا دومی.» 🤓

اردشیر گفت: «ولی اون یکیا در حد کوروشِ بزرگ نبودن.»

گفتم: «ببینید من دارم فراتر از یکی و دو تا و سه تا کوروش رو میگما. من دارم در مورد ده‌ها یا صدها نفر صحبت می‌کنم.» 😉

اردشیر و ساسان و رامین کاملاً گیج شده بودند. حمید هم هنوز دقیق نمی‌دانست که ماجرا چیست. ولی یک بوهایی برده بود.

ساسان گفت: «حیف که حاج آقایید؛ وگرنه، یه چیزایی بهتون می‌گفتم که...» 🤐

خندیدم و گفتم: «ماجرای صنعتی و سنتی و این جور چیزا؟!» 😁

گفت: «آره، توی همون مایه‌ها!» 😅

رامین گفت: «ببخشید، میشه بگید دقیقاً منظورتون چیه؟
توی کدوم سلسله، صد نفر به نام کوروش داشتیم❓»

گفتم: «حالا ممکنه اسمشون کوروش نباشه. ولی رفتار و فکرشون همین جوری بوده که گفتم.» 👌

حمید گفت: «خب اسم چندتاشونو بگید.»

گفتم: «اتفاقاً یکی‌شون مال همین چند سال پیشه... اسمش «حسن» بود.
یه فرمانده که صنعت موشکی ایران رو از صفر پایه‌گذاری کرد. از اون جایی که ما موشک آرپی‌جی که نه، گلوله تفنگ هم نه، سیم خاردار هم نمی‌تونستیم تولید کنیم.
این قهرمان و همکاراش، کار رو رسوندن به موشک‌های نقطه‌زن و قاره‌پیما و ماهواره‌بر. 🚀
این قدر خوب و عالی پیش رفت که آخرش دشمن راهی نداشت جز شهید کردنش!
ولی خب، مسیرش متوقف نشد. همکارا و شاگردای شهید حسن طهرانی مقدم، باز هم موشک‌های جدیدتر و دقیق‌تری رو ساختن. ✌️
حالا نظرتون درمورد این قهرمان چیه؟... البته خب، اسمش کوروش نبوده!»

ساسان با لب و لوچه آویزان گفت: «هرچند که بهمون رکب زدی حاجی، ولی خب این فرمانده... حسن بود کی بود؟... اون که تقصیری نداره. اون ایول داره... 💪
ولی شما... یکی طلبت!»


ادامه دارد...