قهرمان 💪 (قسمت دهم)
#داستان

«حالا یه سؤال: به نظرتون اشکالی نداشته که قهرمان ما وقت و انرژیش رو می‌ذاشته برای بیرون مرزهای کشور⁉️»

اردشیر بدون معطلی گفت: «معلومه که اشکالی نداشته. کوروش یه انسان بوده! انسانیت به خرج داده؛ اون وقت شما میگی اشکال داشته یا نداشته؟!» 😐

گفتم: «قاتی نکن اردشیر خان! مثل این که من طرف تو هستما❗️
بچه‌ها بقیه‌تون هم نظر بدید.»

رامین کمی فکر کرد و گفت: «اونا که باهاشون می‌جنگید، دقیقاً کی بودن؟ چه جوری بودن؟» 🤔

گفتم: «همین قدر بهت بگم که اونا هم نمی‌ذاشتن خون از دماغ مردم بیاد!... چون کلاً برای طرف، دماغی باقی نمی‌ذاشتن... یعنی اصلاً سَری باقی نمی‌ذاشتن که دماغی بمونه و حالا بخواد ازش خون بیاد!» 😰

رامین گفت: «خب یه دفعه بگید زامبی بودن دیگه!» 👹
لبخند کم‌رنگی زد و ادامه داد: «به نظر من که اگر واقعاً اونا این‌جوری بودن، کار کوروش هیچ اشکالی نداشته.»

حمید در تأیید صحبت‌های رامین گفت: «حاجی این، به قول رامین، زامبیا رو اگر ول می‌کردن، حتماً یه روزی که کشورای اطراف رو کامل می‌گرفتن، سراغ ایران هم می‌اومدن. 👹
مطمئنم با این روحیه‌ای که داشتن، وقتی به مرز ایران می‌رسیدن، متوقف نمی‌شدن و می‌اومدن داخل...»

ساسان پرید وسط حرف حمید و گفت: «متوقف نمی‌شدن رو خوب اومدیا! 😜
حاجی این حمید، حرف زدنش از همه‌مون بهتره. می‌خوای امشب به جای شما بِره نماز؟... می‌تونه ها!»

دستم را زیر چانه‌ام گذاشتم و گفتم: «آره بَدَم نمیگی! فقط...»

ساسان پرسید: «فقط چی حاجی؟» 🙄

گفتم: «هیچی، همون صصصصصصصالحححححححینشو درست کنه، حَلّه!» 😁

هر چهارتایشان زدند زیر خنده. 😂😂

نگاهی به بوفه پارک انداختم و گفتم: «بچه‌ها، من برم یه چیزی از بوفه بگیرم که بخوریم خستگی‌مون دربِره.» 😋

ساسان نیم‌خیز شد و گفت: «نه حاجی، شما بشین؛ من میرم...»
دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و بلند شدم. گفتم: «حالا دیگه اول من گفتم. اگه راست میگی، دفعه دیگه شما پیش‌قدم شو.» 😉

عبا و عمامه را از روی چمن‌ها برداشتم و با حوصله پوشیدم. نیم‌نگاهی هم به رامین داشتم.
رامین طبق معمول، سرش توی گوشی بود. ولی گاهی هم زیرزیرکی، نگاهی به من می‌انداخت. 🙄

گفتم: «راستی بچه‌ها شما چی می‌خورید؟»

حمید گفت: «بستنی» 😋
ساسان گفت: «نه بابا! یخ می‌کنیم! من چایی می‌خورم.»
اردشیر گفت: «بابا شما چه‌قدر قانع هستید!... حاجی حالا که دارید زحمت می‌کشید، من چلوکباب برگ می‌خوام!» 😎


ادامه دارد...