قهرمان 💪 (قسمت دوازدهم)
#داستان

گفتم: «حالا کجاشو دیدید! این نبوغ و پیشرفت قهرمان ما فقط توی تجهیزات نظامی که خلاصه نمی‌شد. روی هر زمینه‌ای که دست بذارید، همین بود.

هر جا که کار، دستِ قهرمانمون بود، جهش‌های فوق العاده و عجیب و غریبی اتفاق می‌افتاد. 🚀🚀
هرجا دشمن به خیال خودش می‌اومد برامون محرومیت ایجاد کنه، آخرش به غلط کردم می‌افتاد! 😎
چون خودمون در زمان کوتاه و با کیفیت عالی می‌تونستیم از عهده اون نیاز علمی یا صنعتی بربیایم. ⚙️

یه بار، برای جلو بردنِ یه تکنولوژی پیشرفته، یه نیاز علمی داشتیم که بعضی کشورای دیگه می‌تونستن کمکمون کنن؛ ولی نکردن... 🚫
قهرمان ما شبانه‌روزش رو گذاشت روی حل این مشکل و در عرض یک سال، طوری اونو حل کرد که همه انگشت به دهن موندن!
جالبه که قهرمانمون اصلاً سهم و بهره مالی هم برای خودش برنداشت!
اولش اصلاً کسی باورش نمی‌شد که واقعاً ما تونستیم این کار رو بکنیم. ولی خب قهرمان ما واقعاً تونسته بود.» 👏👏

رامین گفت: «حالا همه‌ی چیزایی هم که درباره کوروش میگن، راست نیستا! شما یه کلمه «کوروش» سرچ کنی، یه عالمه حرف راست و دروغ میاد بالا...» 😐

ساسان گفت: «بابا، رامین! معلومه حاجی درس‌خونده هست. روی هوا که حرف نمی‌زنه.»

گفتم: «آفرین رامین، درست میگی. 👏👏
ولی مطمئن باش اینایی که براتون گفتم، با تحقیق و اطمینان گفتم.»

حمید دوباره پرسید: «حاجی، جدی جدی، اسم این قهرمانی که میگید، کوروش بوده؟! 😳
یعنی این همه کار رو کوروش انجام داده؟!»

اردشیر گفت: «حالا اسمش کوروش نبوده؛ حمید بوده! خوبه؟ خیالت راحت شد⁉️»

با خنده به اردشیر گفتم: «یعنی اگر اسمش حمید باشه، بازم این قدر براش احترام قائلی؟»

اردشیر گفت: «خب چه فرقی می‌کنه؟! شما فکر کردی من به کوروش واسه اسمش یا مثلاً چشم و ابروش احترام می‌ذارم؟!
خب کارایی که کرده، احترام داره دیگه.
حالا کوروش نه، حمید! چه فرقی می‌کنه؟!» ✅

ساسان گفت: «احترام و این جور چیزا مال سوسولاست! من اگر توی زمانِ اون آدم بودم، می‌ذاشتمش روی کولَم تا خود قله دماوند، قلم‌دوش می‌بُردمش.
می‌خواد کوروش باشه یا حمید... یا حتی رامین!» 🤣

رامین با خنده، قندش را پرت کرد سمت ساسان و گفت: «چهار بار بهت گفتن پهلوون، جَوگیر شدی!» 😏


ادامه دارد...