قهرمان 💪 (قسمت پنجم)
#داستان

دوباره پرسیدم: «استاد اردشیر! بگو ببینم شما میگی کوروش بد بوده؟» 🤔

اردشیر جواب داد: «نه بابا، بیچاره کوروش! مگه از کوروش بهتر هم پیدا میشه؟!» 👌

گفتم: «بالاخره تکلیفتو مشخص کن. الان داشتی می‌گفتی بد بوده؛ کافر بوده...
حالا بوده یا نه❓»

اردشیر که دید بحث دارد جدی می‌شود، صاف نشست و گفت: «نه حاجی! من گفتم شما میگید بد بوده؛
وگرنه، من که میگم از کوروش پاک‌تر توی دنیا نیست. این وصله‌های کافر و نمی‌دونم چی چی هم بهش نمی‌چسبه!» ❌

گفتم: «پس یعنی کافر نبوده.»
رامین گفت: «البته مسلمون هم نبوده!»

گفتم: «بعله! اون موقع که اصلاً اسلام نبوده... ولی خیلی ممنون که در نقش ننه‌ی عروس، دو تا کلمه فرمودید!» 😉

حمید و اردشیر و «پهلوون» خندیدند. رامین هم چیز کمرنگی روی لب‌هایش آمد که هنوز درست مشخص نبود لبخند است یا پوزخند!

دستم را روی زانویش فشار دادم که اگر ناراحت شده، دلجویی کرده باشم.
بعد دوباره به اردشیر نگاه کردم و گفتم: «پس میگی کوروش توَهُم هم نبوده؛ درسته؟
حالا اگه راست میگی، بگو ببینم چه جوری بوده؟!» 🤔

اردشیر با رگ گردنی که برای کوروش متورم شده بود، گفت: «معلومه توَهُم نبوده حاجی‼️
کوروش بزرگ، یه پادشاه عادل و مقتدر و باشعور بوده.
نه اهل خیانت بوده؛ نه دروغ.
بین مردم ایران و حتی مردم دنیا یه محبوبیت فوق‌العاده‌ای داشته. ❤️
نصف دنیا رو کرده بوده مال ایران؛ بدون این‌که خون از دماغ یه نفر بیاد!»

این جای صحبت، صدای حمید درآمد که: «اردشیر، بابا یه ذره ترمز بگیر!»
«پهلوون» هم گفت: «داداش، صنعتی تنها جواب نمی‌داد؟ رفتی سراغ مخلوط صنعتی و سنتی؟!» 😵

رامین همچنان سرش توی گوشی بود و فقط داشت پوزخند نصفه و نیمه‌ای می‌زد.
گفتم: «آقای رامین خان! شما افتخار نمیدید نظری، فرمایشی، تأییدی، تکذیبی، چیزی بفرمایید؟!» 🙄

نه سرش را بالا آورد و نه جوابی داد. روی همان حالت پوزخند، قفل شده بود!

خیلی جدی به بقیه بچه‌ها گفتم: «میگم کسی تخم کبوتر نداره؟!»
حمید با تعجب گفت: «می‌خواید چی کار کنید؟ بخورید؟!» 😳
«پهلوون» گفت: «حاجی تخم کفتر به کجات می‌رسه؟! بذار برم به همین ساندویچی جلوی پارک بگم چارتا تخم مرغ برات بزنه!» 🍳

جلوی خنده‌ام را گرفتم و گفتم: «نه بابا! تخم کبوتر می‌خوام که بدم به رامین؛ بلکه زبون باز کنه!» 😉

رامین خندید و سرش را بالا آورد.


ادامه دارد...